فاجعه‌ی کوی دانشگاه تنها یک متهم داشت


سرنوشت اُروجعلی ببرزاده؛

چه کسی ریش‌تراش مرا جابجا کرد؟

خیلی سال گذشته از زمانی که من به شکلی کاملاً تصادفی با «اُروجعلی ببرزاده» آشنا شدم! سرباز وظیفه‌ای گمنام که تیرماه سال ۱۳۷۸ به دستور فرماندهانش وارد کوی دانشگاه شده بود و تیرماه سال ۱۳۷۹ با حکم کمیک-تراژیک دادگاه کوی‌دانشگاه، سر از تیترِ یکِ تمام خبرگزاری‌ها و روزنامه‌های مملکت در آورد!

فکر نمی‌کردم برای کسی دانستن سرنوشتش مهم باشد؛ تا این که امروز در صفحه‌ی بهزاد وفاخواه خواندم که برای حسام سلامت عزیز و بعضی دیگر از دوستان، نام اروجعلی ببرزاده همچنان به عنوان بخشی از تاریخ جنبش دانشجویی، کنجکاوی برانگیز است؛ فلذا گفتم ممکن است دانستن سرنوشت اروجعلی برای این دوستان و خیلی‌های دیگر خالی از لطف نباشد. 

عارضم به حضورتان که تا قبل از دیدار چهره به چهره، «اروجعلی» برای خود من هم صرفاً یک اسم بود؛ یک تیتر مضحک و تأسّف‌بار؛ یک سارق بدون چهره مثل این همه سارق و قاتل و جانی که در صفحات حوادث درباره‌شان می‌خوانیم. زمانی که در خیابان زنجان شمالی و در یکی از شعبه‌های اداره‌ی آگاهی نام اروجعلی ببرزاده را روی یک کاغذ رسمی دیدم از تعجب داشتم شاخ در می‌آوردم! رفته بودم به دایی‌ام که کارآگاه جنایی بود سر بزنم. سرش به بازجویی از یک متهم گرم بود و از من خواست تا توی یک دسته فیش، فیش حقوق آن ماهش را برایش پیدا کنم. همین طوری فیش‌ها را ورق می‌زدم: سهیلی - محمدی - رستمی - قدکچی - ببرزاده... ببرزاده؟ ... ببرزاده! اروجعلی ببرزاده!!! 
مگر می‌شود؟ مگر داریم؟ :)) این که سابقه‌ی دزدی‌اش در تمام جراید کثیرالانتشار مملکت ثبت و ضبط شده است! این که در همین لباس نظامی به ریش‌تراش احتمالاً اتصالی‌دار دانشجوهای بخت‌برگشته‌ی شهرستانی هم رحم نکرده؛ این؟ این باید افسر آگاهی باشد؟ 
دایی‌جان نگاه فقیه اندر سفیهی به من انداخت و گفت: اروجعلی؟ دزدی؟ برو توی همین شعبه‌ی بغل باهاش حرف بزن! 

رفتم و راست می‌گفت. اروجعلی یکی بود مثل بقیه؛ حتی معمولی‌تر از بقیه؛ یک جوان شهرستانی که وجه‌المصالحه‌ی آن پرونده‌ی مهم و تاریخی قرار گرفته بود. اروجعلی در جواب خیلی از سوالات من فقط لبخند می‌زد؛ راجع به جزئیات آن ماجرا هم خیلی با اکراه حرف می‌زد امّا ظاهراً به فرموده گردن گرفته بود و حالا این شغل نسبتاً آبرومند، پاداش هزینه‌ای بود که پرداخته بود. درست یادم نیست که شعبه‌ای که ببرزاده در آن خدمت می‌کرد شعبه سرقت بود یا نه؛ ولی خیلی خوب یادم هست که من آن فیش حقوقی را روی میز سفیدرنگی در شعبه‌ی سرقتِ اداره آگاهی دیدم. طعنه‌آمیزترین چیزی که یک دانشجوی ساکن کوی دانشگاه می‌توانست در طول زندگی‌اش ببیند؛ نام اروجعلی روی میزی در شعبه سرقت اداره آگاهی؛ نه به عنوان متهم که به عنوان حقوق‌بگیر!!! 
تیرماه ۱۳۷۹ که آن حکم تاریخی اعلام شده بود دو ترم از سکونت من در کوی دانشگاه می‌گذشت. چند سال بعد که من اروجعلی را دیدم حیران مانده بودم که این آدم به عنوان سارقِ معروف‌ترین ریش‌تراش دنیا یا معروف‌ترین سارق ریش‌تراش دنیا چه حسی به آن ماجرا دارد؟! می‌گفت گاهی بعضی از همکارها و ارباب رجوع‌ها سر به سرش می‌گذارند امّا ماجرای سرقت ریش‌تراش برای او هم به همان اندازه خنده‌دار بود که برای ما!!! صدهزارتومان برایش جریمه بریده‌ بودند و چندماهی هم درگیر بازداشت و حبس و بازجویی شده بود؛ تازه به حکمش اعتراض هم داشت: صدهزارتومان جریمه؟ مگر یک ریش‌تراش چقدر می‌ارزد؟!
::
راست هم می‌گفت؛ واقعاً مگر یک ریش‌تراش چقدر می‌ارزد؟!