تاریخ مشروطه ایران

کتاب تاریخ انقلاب مشروطه ایران به قلم احمد کسروی (۱۹۴۱ میلادی) مدت ها معتبرترین سند انقلاب مشروطه بوده است 

 .
کسروی در کسب این مقام برای این اثر تاریخی با دقت هرچه تمامتر به تحقیق وگرداوری منابع موجود عمدتا در زبان فارسی کوشیده است. اگر گاهی در مواردی از معیارهای مورد نظر خودش درتطبیق و درستی وقایع کوتاهی رخ داده باشد ، اما هنوزهم در مقایسه با دیگر تاریخ های نوشته شده تا آن دوره یکی از موثق ترین روایات است . آنچه که مسلم است این است که کسروی این کتاب را بمنطور تاریخ نگاری نوشته است و مانند بسیاری از کتابهای ان دوره در ورای خاطره نگاریها است مانند کتاب ملک زاده ، که در واقع یادگار پدر بزرگوارش میباشد ، و یا حیات یحی که یادگار خود مرحوم یحی دولت آبادی است .
البته آنطور که مشهود است، کسروی حساسیت ها و تمایلات ویژه ای به بسیاری از مطالب میداشته که شناخت آنها برای دریافت تاثیری که آنها میتوانستند در توصیفات و روایات وی در نوشتن تاریخ مشروطیت داشته باشند حائز اهمیت است . باین منظور بررسی منابع مورد استفاده کسروی به ویژه "تاریخ بیداری ایرانیان" اثر ناظم الاسلام ، نشریات آندوره مانند انجمن، و همچنین بر رسی سیر تحولات اندیشه های کسروی در طول حیات وی که بخوبی نشانگر تاثیر نقطه نطر های وی ، بعضا مقطعی، در شیوه تاریخ نگاری وی است ، ضروری مینماید .مقایسه تاریخ مشروطیت با نسخه های منتشر شده در پرچم در اوایل دهه ۱۹۳۰ میلادی و با خلاصه ای که به زبان عربی در نشریه لبنانی العرفان در اوایل دهه ۱۹۲۰ میلادی چاپ شده بود هم بخوبی نشانگر چنین تاثیراتی میباشد.
دگرش شخصیت ها در روایات کسروی یکی از طرقی است که او تمایلاتش را بر روایات تحمیل میکند
یک نمونه از این تاثیر گذاری ها تصویر نه چندان مثبتی است که او از مخالفان خود میدهد. مثلا امین السلطان اتابک در دو دوره پر التهاب ملی گرائی ایران صدر اعظم بود. فهرست جرم های که به درست یا غلط به او نسبت داده شده بلند است. نشریه های مشروطه خواه او را خائن السلطنه می‌خواندند . کسروی در این نگاه با مشروطه خواهان موافق بود و همانند انان قتل اتابک را خوش آمد خواند و انرا پیروزی مجلس بر علیه دربار میدانست و این در حالی بود که یکی از منابع اصلی مورد استفاده وی یعنی کتاب آبی بریتانیا اتابک را نه تنها بدور از هرج و مرج ها میداند بلکه مدعی است که او از آن همه اعتشاشات بتنگ آمده بود . کتاب آبی حتی مدعی است که از نظر ناظران انگلیسی قتل اتابک توسط نیروهای مرتجعی صورت گرفته که از موفقیت‌های اتابک در ترغیب مجلس بر علیه دربار خشنود نبوده و از او کینه بدل داشتند و در‌واقع دربار با آلت دست قرار دادن این تشکیلات دشمن شماره یک خود را از میان برداشت..

در اینجا کسروی مصمم در داوری خویش در مورد اهداف اتابک چشم بر شواهدی که در دسترش خویش داشت بسته و تصویری از اتابک بر خلاف ان اسناد ارائه میدهد.
نمونه دیگری از این رویکرد را میتوان در مورد ژوزف نوس مشاهده کرد. او یک بلژیکی بود که دولت او را برای مدیریت امور گمرکی استخدام کرده بود. در حالیکه چندی از ملیگرایان دو اتشه ، مانند فریدون ادمیت ، او را تحسین و تمجید فراوان میکردنند ، بسیاری دیگر ، از جمله تاریخنویسان خارجی ، او را تحت نفوذ روسها بشمار ـاورده که در صدد این است که ایران را تحت نفود آن‌ها در اورد. اما کسروی در این مورد نیز حتی پیش تر رفته و میگوید که
"اینان بکار پرداختند و اداره گمرکی بشیوه کشورهای اوراپایی پدید آوردند، و تعرفه را نیز دیگر کردند، و شاه فرمانی بیرون داد که باجهای گوناگونی که بنام های «راهداری» و «قپانداری» و حقوق خانات» و مانند اینها از کاروانیان و بازرگانان ایرانی گرفته میشد از میان برخیزد، و همچون بازرگانان بیگانه تنها یک «حقوق گمرکی» در مرز گرفته شود و بس."[۲]
کسروی بعنوان سند ماخذ به کتاب استقلال گمرکی ایران نوشته صفی نیا اشاره میکند در حالیکه بر طبق این کتاب روشن است که این سیستم قبل از ورود نوس به ایران و درزمان ناطر الدین شاه بنا نهاده شده بود.[۳] بعلاوه، صفی نیا مینویسد که شاه فرمان لغو این مالیات ها را درست بعد از ورود نوس به ایران صادر کرده بود.[۴] لازم به یاد اوری است که صفی نیا هیچ گونه نزدیکی و دوستی با نوس نداشته است.[۵]
یک مورد پیچیده تر مورد حاجی محمد رضا است. پیشینه داستان این است که فردی به نام شیخ برینی به کرمان رفته بود که متشرعین را بر علیه شیخی ها بکشاند. کسروی می نویسد:[۶]

در این میان، حاجی میرزا محمد رضا نامی از علمای کرمان، که سالها در تجف درس خوانده، و مجتهد گردیده بود، با دلی پر از آرزوی پیشوایی، بشهر خود باز گشت. او بیز فرصت جسته، در دامن زدن بآتش آشوب با شیخ برینی همدست و همداستان گردیره، و چون کریمخانیان زبون شده بودند، بر آن شد که مسجدی را که در دست آنان میبود و «موقوف» بسیار میداشت، گرفته و بیکی از خویشان خود سپارد، و او را با گروهی از مردم برای گرفتن مسجد روانه گردانید، و چون کریمخانیان ایستادگی نشان دادند، و حکمران چند تن فراش و تفنگچی بدر مسجد گمارد، و اینان شلیک بمردم کردند، چند کس کشته شده و چند کس زخمی گردیدند. این آگاهی زمانی بتهران رسید که مظفر الدینشاه از اروپا بر نگشت، و محمد علیمیرزا «نایب السلطنه» میبود و او رکن الدوله را از حکمرانی برداشته و ظفر السلطنه را که هم از شاهزادگان میبود بجای او فرستاد، و او با شتاب خودرا بکرمان رسانید.
از آن سوی حاجی میرزا محمد رضا دست از کار بر نداشته، و شورش مردم را فرو ننشاند، و پس از رسیدن ظفر السلطنه یکداستان ناستودۀ دیگری دخ داد، و آن اینکه پیروان آفا بخانه های جهودان ریخته، و خامهای آنان را شکستند، و می ها بومین ریختند. حکمران خواست جلوگیری از آشوب و دسته بندی کند و مردم را پی کارهای خود شنا فرستد، و کسانی را برای گفتگو نزد حاجی میرزا محمد رضا فرستاد، ولی آخوند هزسباو بجای آنکه مردم را از سر پراکند و آشوب را فرو نشاند، برای تیو گدرانیدن آتش مردم چنین وا نمود که آرزوی زیارت بسرش افتاده، و میخواهد بمشهد برود، و روزی باین آهنگ از خانه بیرون آمد، ولی مردم ریخته و جلوی او را گرفتند، و او را بخانه باز گردانیدند. حکمران ناگزیر شد مردم را بپراکند، و این بود یکدسته سرباز و تفنگچی بر سر خانۀ حاجی میرزا محمد رضا و پیرامون را تهی کرده و هر کسی بجایی گریختند، و تنها زنان ماندند. تفنگچیان بخانه در آمده حاجی میرزا محمد رضا را با چند تن دیگر از خویشانش گرفته، و با رسوایی جلو انداخته، و با موزیک روانه گردیدند. مردان همه
ریخته و پنهان شده بودند، و زنان با گریه و شیون آقای مجتهد را راه می انداختند.
دستگیران را بادارۀ حکرانی آورده خود حاجی میرزا محمد رضا و سه تن دیگر از ملایان را بفلک بسته چوب بپاهایشان زدند، و سپس آنان را از شهر بیرود کرده برسنجان فرستادند. پیروان آقا زورشان بآن رسید که در خانۀ او انبوه گردند، و روضه خوانند، و گریه کنند، و بسر خود زنند. چند زوز این کار را میکردند، و پیشنمازان هم از رفتن بمسجد و نماز خواندن خود داری مینمودند.
این رفتار ظفر السلطنه که بسیار بجا بود، آن روز گناه بزرگی کمرده شدی. چوب زدند بپای مجتهدان کاری بود که مردم گمان نکردندی، و از آن سوی داستان، چنانکه رو داده بود بتهران نرسید.

کسروی فرماندار را به خاطر قاطعیت او تحسین می کند اما ذکر می کند که سیدین عبدالله بهبهانی و محمد طباطبائی (مجتهدانی که بر جسته ترین مشروطه خواهان بشمار میرفتند) این اقدام او را محکوم کردند. منبع مورد استفاده کسروی ، کتاب تاریخ بیداری ایرانیان ، این واقعه را بسیار متفاوت نقل می کند. اگر چه که او در مورد شیخ برینی با کسروی همعقیده است و از شیخ برینی به خوبی یاد نمی کند و می نویسد:

این خلقت عجیب و هیکل غریب جوانی بود به سن بیست و پنج الی سی، به قدی بلند و عمامۀ بسیار بزرگ، که چپئۀ بزرگی بسر انداخته، با چشمهایریز و ریش بغایت کوسه، شمشیری حمایل، و عصای بلند در دست، شباهت صوری او به ترکمانها میماند ... گاهی از گبر و هنود بد می گفت و آنها را کافر حربی می دانست و مالشان را حلال و خونشان را مباح می دانست، گاهی از ربا خواران و سود چیران سخن می راند. اغلب اوقات در منبر و مزعظه در کمال وقاحت و زشتی، از مذهب و طریقۀ شیخیه بد می گفت و آنها را ضال و مضل و مبدع در دین می خواند، رؤسا و مشایخ آنها را ست و لعن و تکفیر می کرد. حتی آن که عقد نکاح ونان را که علمای شیخیه بسته بودند تجدید می کرد. چون مواعظ او به نظر مردم عوام سودمند آمد، دورش جمع شده و در کوی و برزن از پیش و پسش هزاران زن و بی زن روان بودند، و بخدمتش روان، و مقدمۀ فتنه آشکار شد. لذا کار گزاران حکومت شبانه فرستاده و او را گرفته، به (راور) که سی فرسنگی کرمان است فرستادند که از آنچا به طرف خراسان تبعیدش نمایند.[۷]

اما ناظم الاسلام حاجی محمد رضا را از اتهام تحریک کردن علیه شیخی ها مبرا می کند و می گوید حتی زمانی که مردم از او در مورد شیخی ها استفتا میکردند او چنین نکرد. ناظم الاسلام همچنین اضافه میکند که حاجی محمد رضا درجه اجتهادش را از آخوند خراسانی که خود از مجتهدان مشروطه خواه بوده دریافت کرده[۸] که از قهرمانان تاریخ مشروطۀ کسروی است. ناظم الاسلام ادامه میکند: "این فامیل هیچ وقت نان ملائی نخورده و امرار معاششان از زراعت و فلاحت گذشته و می گذرد."[۹]
مورخ همچنین بمنظور برائت هرچه تمام تر از حاجی محمد می نویسد هنگامیکه ظفر السلطنه پیش از حرکت به سوی کرمان به دیدار سید محمد طباطبائی می رود، سید از او می خواهد کرمان را بر مبنای ارزش های مورد احترام طرفین تبدیل به الگوئی بکند از آنچه همه ایران باید بشود. او همچنین از ظفر السلطنه می خواهد با حاجی میرزا همکاری کند و می گوید که نامه ای با همین مضمون هم به حاجی میرزا خواهد نوشت. از طرف دیگر فرماندار سابق هم از خود تمایلی به تحقیر شیخی ها بروز می دهد و از حاجی میرزا میخواهد که به مشکلات دامن بزند تا اینگونه به نظر برسد که خشونت های فرقه ای فقط ناشی از بی کفایتی او در اداره کردن و کنترل امور نیست.[۱۰] در اینجا حاجی محمد رضا به سادگی تصویر شده که در مجلس دیدار با یارانش قابل تشخیص از آنان نبوده است. حتی ظفر السلطنه شخصیتی توصیف می شود که قصد مهار خشونت از طریق مذاکره با حاجی میرزا را داشته. اما او ، به دلیل شیوع شورش های عوام پسندانه نتوانست مجتهدی را که تحسین و احترام میکرد دیدار کند و نهایتا همه چیز به خونریزی منجر شد، او باقی مانده عمرش را با سر گردانی در شهرهای ایران گذراند ، نادم و پشیمان از نقشی که بناچار در ان حوادث بر او تحمیل گشته بود.

در نهایت کسروی در روایت خویش پایان داستان را یعنی اعتراضات مردم را که منجر به نا آرامی ها شدند نادیده می گیرد. به روایت ناظم الاسلام نایب فرماندار و متحد شیخی های کریمخانی ،که فرماندار منتخب قدرتش را به او فروخته بود، در پی اعتراضات مکرر مردم کرمان به فساد رایج، به دستور حکومت مرکزی برکنار میشود.[۱۱]
این خصومت کسروی ناشی از چیست؟ اول اینکه کسروی اختلافات فرقه ای را یکی از عوامل اصلی مشکلات ایران می دانست و هرگز نظر موافقی در باره کسانی که به این اختلافات دامن زده بودند نمیداشت. اما شاید دلیل مهم تر این بود که، حاجی محمد رضا بعدها در استبداد صغیر به نهضت مشروطه خیانت کرد و با روحانیون محافظه کار که مخالف بازگرداندن مشروطه توسط شاه بودند همراه میگردد.[۱۲]
کسروی همچنین مطالب افشا کننده ای را هم که در باره میرهاشم در در مجله انجمن ، منبع اصلی او در مورد مسائل سیاسی تبریز در دوره اول مشروطه یا انجمن تبریز، منتشر شده بود نادیده می گیرد و روایت دیگری از وی میگوید. میر هاشم قهرمان سقوط کرده مشروطه -انجمن تبریز بود. او یک رهبر مذهبی از منطقه فقیر نشین دوچی از توابع تبریز بود که در داستان بستن بازار تبریز زمانی که مشروطه خواهان به سفارت انگلستان پناه برده بودند، نقش مهمی داشت.[۱۳] اما بعد ها شاید به دلیل کنار زده شدن ازانجمنی که خود پایه گزار آن بود [۱۴] و یا شاید از ترس قدرت دولت[۱۵] مرکزی از نهضتی که خود را مالک آن می دانست روی بر گرداند. روایت مجله انجمن از دخالت نمایندگان اصلی انجمن تبریز در دسیسه کردن بر علیه مشروطه مبهم تر و نارسا تر از روایت کسروی است .[۱۶] کسروی این نمایندگان را بی خبر از اتفاقات پشت پرده جلسۀ ضد مشروطۀ در خانه حاجی ملک التجار میدانست --جائیکه مستبدین پروسه گرد اوری و سازماندهی نیروهای خود را شروع کرده بودند.-- این در جائیست که گزارش های رسیده حاکی از این بود که آنها پس از دیدار با رفقای ایدولوژیک خود به این نتیجه رسیده بودند که "باید جناب آقا میر هاشم آقا را که یکی از مؤسسین [انجمن] است با خودمان همراه کنیم و الا مقصود پیشرفت نخواهد کرد لهذا چند نفر فرستاده آقا میر هاشم آقا را اجبارا بمنزل حاجی ملک آورده. جناب آقا هم بی خبر از ما وقع بوده."[۱۷] کسروی با حذف این بخش هم رتبه و سابقه انجمنی ها را پاک نگاه می دارد و هم راه را بر ساخته شدن یک چهره خوب از میرهاشم میبندد.در همین گردهم ایی یکی از سخنرانان که تلاش به تحریک مردم مبداشت رو به آقا میر هاشم کرده، می گوید:
""جناب آقا شما جلو ما بیفتید که تمام این بیدینیها را از شهر خارج نمائیم." جناب آقا میر هاشم آقا جواب داد، "پاشنه های مرا مکش خدا پدرت را رحمت کند، من صاحب رای نیستم.""[۱۸]
در دفاع از کسروی البته باید گفت که برای مثال در قضیه تلاش برای متحد ساختن و پایان دادن به اختلافات محله ای توسط لیبرال ها با توصیف نقش کارآمدی آقا میرهاشم در این رویداد ، چهره نسبتاً مثبتی از او اراٍیه میدهد..[۱۹] اما ،بهر حال، تمام تردیدها و ابهامات در باره نقش میر هاشم با شرکت او در تاسیس انجمن اسلامی، آن مرکز استبداد در تبریز، پایان می گیرد.[۲۰]
اما در مورد ملک المتکلمین، کسروی کاملا بی علت او را همیشه آلت دست سالار الدوله ، شاهزاده سبک سر مدعی تاج و تخت که برای اثبات ادعای خود لرها را بر علیه دولت شوراند ، قلمداد میکند. البته این درست بود که ملک المتکلمین آشکارا خود را به سالار الدوله نزدیک کرده بود، اما کسروی او را تا حد آلت دست شاهزاده پایین آورده و می نویسد "پسر شاه که این زمان حکمران کردستان میبود، ولی بآرزوی ولیعهدی افتاده و حاجی میرزا نصر الله ملک المتکلمین، برای پیشرفت این آرزوی او بتهران آمد، پولی داد که علما میان خود بخشیدند..."[۲۱]

کسروی نسبت به ناظم الاسلام هم کم و بیش سخت می گیرد. زمانی که نسخۀ کتاب خود را که در پرچم بصورت مسلسل چاپ میشد به ناظم الاسلام، که کتابش یکی از منابع اصلی تاریخ مشروطیت بود ، عنوان شادروان را میداد. این همان لقبی بود که او به قهرمانان مشروطیت میداد. اما در کتاب تاریخ مشروطۀ ایران، به او به شدت به خاطر پرداختن به امیر اعظم حمله میکند. ناظم الاسلام امیر اعظم را به خاطر شجاعت و اعتبارش که "از اول تا به آخر در خدمت به وطن و ملت و استقلال مملکت ساعی و جاهد"[۲۲] بوده تحسین میکند و او را سزاوار میداند که نام و عکس و زندگی نامه اش را در کتابش درج کند. کسروی در مقدمه تاریخ مشروطۀ ایران از ناظم الاسلام به خاطر نقل زندگی نامه امیر اعظم در کتاب خود انتقاد می کند. در این زندگی نامه[۲۳] از امیر اعظم به عنوان فردی با تحصیلات دوگانه سنتی و غربی یاد شده که فرانسه میدانست و دستیار پدرش سپهسالار، سیاستمداری که کسروی در وصف خوبی هایش سخن ها می راند، معرفی شده است. برخلاف اینکه امیر اعظم دستور که روحانیون لیبرال را که در مرقد حضرت عبدالعظیم تحصن کرده بودند از آنجا بیرون براند، نزد آنها رفته و بعد از گفتگو آنها را با احترام نزد شاه میبرد ، و همچنین شاه را مجاب به صدور مجوز تاسیس عدالت خانه ، که سلف نظام پارلمانی مشروطه به حساب می آید، مینماید . او بعد ها بسمت فرماندار ی استر آباد منصوب شد که در آنجا نیز در خلع سلاح قبایل آنجا نقش بارزی داشته است.
حال آنکه ناظم الاسلام روی دیگر این شخصیت را آشکار میکند. برای مثال در قضیه شاه عبد العظیم، او در تعریف کامل واقعه نشان میدهد که صدر اعظم عین الدوله از امیر اعظم بعنوان واسطه استفاده کرده تا روحانیون را قانع کند که از مخالفت با او دست بردارند[۲۴] و دیگر اینکه مقابله شان با یکدیگر نه از سر نزاع و کدورت بلکه فقط سوتفاهمی از جانب امیر اعظم بوده است.[۲۵]
در توصیف قضیه شاه عبد العظیم نیز کسروی مطلب دیگری را از قلم میاندازد..بروایت ناظم الاسلام امیر اعظم هزینه وسیله نقلیه –ماشین دودی--به شاه عبدالعظیم را تقبل کرد که مردم بتوانند با روحانیون که در اعتراض به سیاست های دولت دست به تحصن زده بودند همراه شده و به تهران بروند.[۲۶]بنظر میرسد که حذف این روایت عکس‌العمل کسروی به اهمیت زیادی است که ناظم الاسلام به امیر اعظم داده است و نه بی‌اهمیت بودن موضوع . زیرا جای تعجب بسیار میبود اگر ناظم الاسلام مساله کوچک و بی اهمیتی را این چنین بزرگ جلوه دهد و انرا بعنوان یک امر مهم برای باز گو کردن در زندگی نامه امیر اعظم انتخاب کند. البته نا گفته نماند که این قبیل رویکردهای دوگانه منحصر به کسروی نبوده و دیگر راویان تاریخ آن دوره هم بوده‌اند که رویکرد دیگری به اعمال امیر اعظم داشته باشند. مثلاً در روایت همین قضیه ، شریف کاشانی ،در کتاب واقعات اتفاقیه در روزگار، نقش امیر اعظم را بسیار منحوس توصیف کرده است.[۲۷] امادکتر مهدی ملک زاده در روایتش از این واقعه نسبت به او نظر مثبتی دارد و او را یک مشروطه خواه صادق میداند و مینویسد که اگرچه امیر اعظم به دلیل نسبت فامیلی با عین الدوله چندان مورد اعتماد مشروطه خواهان نبود، خیلی زود به دلیل نقش مؤثرش در رفع اختلافات و برقراری صلح مورد اقبال آنها قرار گرفت، تا حدی که هنگامی که عین الدوله خود را ضعیف دید از طریق وساطت امیر اعظم بود که توانست رقبا را جلب کرده و با آنها به توافق برسد.[۲۸]
کسروی همچنین ناظم الاسلام را به دلیل زندگی نامه علاءالملک در کتابش سرزنش میکند. ناظم الاسلام اگرچه که علاء الملک را ، بعنوان سفیر ایران در امپراطوری عثمانی ، بخاطر نقشی که او درپیرو اوامر امین السلطان در استرداد سه روشن‌فکر مشهور پان اسلامیست ،که منجر به اعدام آن‌ها شد ، داشت سرزنش میکند{۲۹} اما با مبرا ساختن وی از شرکت در توطیه دستگری آن‌ها از او سعی در اعاده حیثیت او میکند و اینچنین توصیف میکند که در‌واقع او با تمجید و تعریف از این اشخاص نزد امین السلطان قصد حفظ جان آن‌ها را داشته است.[۳۰] اما نقل قولی که در خود کتاب تاریخ بیداری ایرانیان از یکی از نزدیکان سه تن پان اسلامیست آمده که "غرض ورزی سفیر ایران سبب گرفتاری آنها شده است"[۳۱] صحت روایت قبلی ناظم الاسلام را زیر سوال میبرد. نویسنده به وضوح به او به خاطر اهمیتی که در زمان فرمانداری کرمان به از میان بردن اغتشاشات میداشت امتیاز مثبتی میدهد.امتیاز می دهد و او را به خاطر این مساله و موارد دیگری که در زندگی نامه درج شده اند تحسین میکند. در میان موارد دیگر همچنین ادعا شده است که "در زمان استبداد و مشروطه طوری سلوک نمود که وطندوستان و حریتخواهان را امیدواری بخشید"[۳۲] که این مطلب چندان با آنچه که در جای دیگری از کتاب در باره او آمده مطابقت ندارد. به روایت ناظم الاسلام، علاء الملک از دست داشتن در اعدام سه پان اسلامیست پشیمان بود و با کمک کردن به نشر آثار میرزا آقا خان کرمانی، معروفترین آن سه تن، " تا حدی جبران نسبتی را که به او میدادند نموده و روح آن مرحوم را شاد و از خود راضی نمود"[۳۳]. در اینجا باید ذکر شود که میرزا آقا خان،یکی از این سه معدومین، استاد ناظم الاسلام بود.
ناظم الاسلام ماموریت علا الملک در سنت پترزبورگ را صادقانه روایت میکند:
"بعد از خرابی مجلس ...، به امر محمد علی شاه ... مامور خارجه گردید. در ظاهر برای تعزیت و تسلیت امپراطور روسیه در فوت عمویش حرکت کردند، لیکن در واقع مقصود آن بود که خیال دول را در بارۀ مشروطیت ایران بدانند و استعلام از حال آنها نسبت به ایران نمایند."[۳۴]
به وضوح تفاوت هایی بین سبک کسروی و نظام الاسلام وجود دارد. نفر دوم در کتابش مبالغات مذهبی و ادبیات مغلقی بکار میگیرد ، در حالی که کسروی تا زمانی که آخرین بخش تاریخ مشروطیت را مینوشت همچنان نوشتار ساده و بی پیرایه ای دارد. همچنین قهرمانان ناظم الاسلام از روشنفکران دینی بودند. چنانکه ناظم الاسلام می نویسد؛
"نگارنده، تیمنا و تبرکا چند سطر از این صحایف را برای ترسیم تصویر ایشان می گذارم که خوانندۀ تاریخ بداند، چگونه اشخاص بزرگ مؤسس مشروطۀ ایران بودند و چطور از جان و مال در مقابل مطالبۀ معدلت و اجراء احکام اسلام خود داری نفرمودند. امیدوارم که یک روزی نتیجۀ اقدامات این اشخاص بی غرضی را به چشم خود ببینیم و اگر هم مقدر نشده باشد که به مقصود خود برسیم لا اقل اولاد و اخلاف ما ثمرات این شجره را دست آورند و لعن و نفرین کنند به مانعین و خائنین به این آب و خاک و بدانند که بزرگان وین، پیشوایان مذهب مقدسۀ اسلام در هیچ امری کوتاهی نکردند..."[۳۵]

کسروی این جهانبینی را با ناظم الاسلام تا زمانی که تاریخش را بصورت سریال در پرچم چاپ می کرد مشترک میداشت . اواز مخالفان سر سخت اروپائی شدن و غربگرائی بود، و در این مقابله کاملا همراه روحانیون میبود. اما زمانی که اثرش را برای نوشتن کتاب بازنگری میکرد ،مدت ها بود که این طرز فکر را پشت سر گذاشته بود، هرچند بقایای از این نگاه همچنان باقی بود.
کسروی همچنین در مورد ا.جی. براون و کتاب انقلاب ایران او هم تجدید نظر کرد. او در مقدمۀ تاریخش در پرچم[۳۶] از تاریخ نویسانی همچون براون و رابینو که "چشم ایرانیان را روشن کردند" قدردانی کرده ، و از میرزا حسن خان دانش که جوهر قلم براون را هم ارزش خون ستار خان دانسته بود تمجیدمینمود. اما در مقدمۀ کتاب تاریخ مشروطیت یکی از دلاِیل اصلی خود برای خلق آن اثر را جلوگیری از نوشتن تاریخ مشروطه ایران توسط امثال براون عنوان میکند که تاریخ را صرفاً در جهت پیشبرد مقاصد سیاسی کشور های متبوع خود می نوشتند.[۳۷]
سپس به قضیه سید حسن تقی زاده میرسیم . این قضیه، عوامل و پیامد هایش خود نیازمند بررسی دقیق هستند. من خود را به چند مورد محدود می کنم. اول اینکه کسروی در نسخه عربی تاریخش که در اوایل دهه ۱۹۲۰ میلادی چاپ شد، هیچ مشکلی با تقی زاده نداشت. فقط در رابطه با ستیز و جدالش با غربگرائی بود که حملات او به تقی زاده ، به عنوان یکی از عناصر مهم سیاست غرب گرائی ، آغاز گشت. البته اینکه آیا کسروی تفکرات ضد غربی پیدا کرد که به تقی زاده بتازد و یا بالعکس نیازمند تحقیق و بررسی بیشتر است اما این روشن است که ضدیت کسروی با غرب گرایی و تقی زاده به هم مرتبط بودند.
عوامل ضدیت او با تقی زاده:
۱ - اینکه او در اوج قضیه رو در روئی محمد علی شاه و مجلس مشروطه خواهان را تشویق به مسلح شدن در برابر نیروهای دولت کرد اما خود در بحرانی ترین لحظات از میدان گریخت.
۲ - عکس این اتهام ، یعنی اینکه او طرفداران مجلس را زمانی که بخت خوبی برای مقاومت و به نتیجه رسیدن نهضت وجود داشت به کوتاه آمدن تشویق کرد.

۳ – پناه بردن به سفارت خانه خارجی پناه
۴ - تلاش به منزوی ساختن ستارخان و مجاهدین و خنثی ساختن آنچه را که انقلاب برای دستیابی به آنها فداکاری بسیار کرده بود، .
متأسفانه در این مختصر فرصت وارد شدن به جزئیات نیست ، اما باید بگویم کسروی چندین بار به تقی زاده ادای دین میکند و موفق میشود که او را در ورای خرده بینی های شخصی خود بنگرد، و جایگاه محوری تقی زاده در تشکیل یک گروه زیرزمینی از روشنفکران پیش از انقلاب مشروطه، نقش مهمی که در دفاع از سکولاریته در مجلس بازی کرد و چندین مورد دیگر را تائید کند
اهمچنین تمایل کسروی به حذف حقایق ناخوشایند در مورد افراد مورد علاقه اش قابل توجه است . برای مثال در مورد او حقایق آشکار فساد مالی روحانی مشروطه خواه عبد الله بهبهانی را نادیده می گیرد، حقایقی که در منابع مورد استفاده کسروی به خصوص کتاب آبی انگلستان و تاریخ بیداری ایرانیان ناظم الاسلام به صراحت بانها اشاره شده .، و یا اینکه کیفیت و چگونگی اشکاری را که او تحت الحمایه اتابک بوده را با ظرافت مینویسد،[۳۸] "عین الدوله چون بهبهانی را هوادار اتابک میشناخت..." که واژه کلیدی در اینجا "میشناخت." است. در مورد مساله فساد مالی بهبهانی اسناد زیادی در دو کتاب تاریخ بیداری ایرانیان و کتاب آبی وجود دارند.
نکته جالب اینکه با وجود اینکه تقی زاده را بخاطر پناه بردن به سفارت انگلستان در قضیه کودتای ۱۹۰۸ میلادی علیه مشروطه سخت ملامت می کند، زمانی که بهبهانی در آغاز دوره جنبش آزادی به انگلیسی ها پیشنهاد داد که بین آنها و شاه میانجی گری کند، کسروی اصرار بر این دارد که این اقدام هیچ شباهتی با پناه بردن به سفارت ندارد و مینویسد:
"این گمان هرگز نمیرود که بهبهانی یا طباطبایی بپناهیدن مردم بسفارتخانه خرسندی داده اند و یا چنین گفتگویی در بودن ایشان میرفته. چه ما خود دیدیم که آنبا چه سختیها و بیمها روبرو بودند، و با اینهمه از خسجد بیرون نیامدند و سر انجام که نا گزیر شدند؛ روانه قم شدند. آن رفتار دلیرانه و جانبازانۀ آنان کجا و خرسندی بپناهیدن مردم بسفارتخانه یک دولت بیگانه کاجا؟!"[۳۹]

با وجود اینکه این گزارش با استفاده از تاریخ بیداری ایرانیان به عنوان منبع تهیه شده[۴۰] کسروی اشاره ای به متنی که در باره پناه گرفتن در سفارت انگلیس ایده بهبهانی بوده است نمی کند.[۴۱] اما اینرا هم باید اشاره کرد که کسروی بهبهانی را در همه موارد تائید نمی کند. برای نمونه او از ضد خشونت بودن مطلق بهبهانی انتقاد میکند.[۴۲]
یک مثال دیگر برای این نوع برخورد کسروی پرداختن او به نقش حسن رشدیه در قضیه حمله به مدرسه ای که محل تجمع دشمنان اتابک در دوره اول نخست وزیری وی است. او مینویسد
"این کارها باتابک گران میافتاد، و با دست آقا بالا خان[۴۳] سر پولیس کوشدندگان را میجست، و چون بدبسان رشدیه گمان بیشتر میرفت و ناظم دبستان محمد امین، آگاهیهایی بکارکنان اتابک داده بود، بمیانجیگیری او میرزا حسین[۴۴] برادر کوچک رشدیه را بنام گردش و میهمانی بقلهک خوانده و نزدیک اتابک بردند، و ازو چگونگی کارهای دبستان را بدست آوردند..."[۴۵]
تاریخ بیداری ایرانیان این داستان را طور دیگری روایت میکند:
"... خان بابا خان نامی به عنوان ناظمی رخنه در مدرسه کرده و میرزا حسین برادر میرزا حسن رشدیه را با خود متفق کرده و او را به قیطریه برده، سیصد تومان میرزا حسین گرفت و نوشت که من میدانم برادرم با شیخ یحی و آقا سید حسن حبل المتین و میرزا محمد علی خان و مثمر الملک همه بابی و این فتنه ها را بر پا می کنند و این اوراق خط آنهاست. "[۴۶]
کسروی ادامه میدهد:
"شاه در نیاوران بود؛ و چنین رخ داد که بهنگامیکه موقر السلطنه پاکت شبنامه را روی میز او می نهاد؛ شاه که در برابر آینه ایستاده بود هم در آینه کار او را دید؛ و بدینسان آورندۀ شبنامه و گذارندۀ آنها بروی میز شاه که موقر السلطنه بود شناخته گردید؛ و چون او را بفشار گزاردند و چوب بپایش زدند ناچار شده نامهای باشندگان انجمن را یکایک شمرد؛ و این بود با دستور شاه آقا بالا خان همه را دستگیر ساخت."[۴۷]
منبع اصلی کسروی این ماجرا را اینگونه روایت نمی کند. تاریخ بیداری ایرانیان چیزی در باره شاه و موقر السلطنه نمی گوید. به نظر می رسد که کسروی ( یا هر منبع ناشناخته دیگری که او استفاده کرده است )برای پوشاندن خیانت برادر رشدیه، که از قهرمانان تاریخ نوشتۀ کسروی بود، ناگزیر از ساختن داستانی بودند که توضیح دهند اسامی چگونه فاش شده. برآیند روایات کسروی اما با تاریخ بیداری ایرانیان همخوانی دارد.[۴۸]

اما شخصیت دیگری که مورد حمایت غیر منتظره کسروی قرار می گیرد میرزا مصطفی آشتیانی، یکی از رهبران مشروطه بود که برای رشوه دادن به مشروطه خواهان، به منظور جلب حمایت انها از دربار، مورد شک و تردید قرار گرفته شد[۴۹] و در نهایت هم همراهی او با دربار آشکار گشت.[۵۰] حتی در این باره هم کسروی نوضع روشنی ندارد و با گفتن «چنین گفته شده است» آنرا بعنوان شایعه قلمداد میکند. اما در نهایت در انتهای کتابش میگوید:[۵۱]
"و چنانکه خوانندگان میدانند خانوادۀ آشتیانی از پیشگامان جنبش بشمار میرفتند، و میرزا مصطفی کار دانیهای نیکی در پیشامدها از خود نشان میداد. لیکن سپس اینان گام پس گراییده به پیشرفت کار او میکوشید."
حتی این مورد هم خیلی کوتاه و به عنوان پیش زمینه پرداخت به بخش مشروطه مطرح شده است. حمایت کسروی از مصطفی آشتیانی یک معماست.
قهرمانان کسروی ستارخان و باقرخان هستند. با بررسی گزارش جنگ ها آشکار می شود که در روایات مربوط به آن‌ها هم اغراق شده است. اما آنچه بیش از هرچیز توجه ما را جلب کرد، پرداخت کسروی به گذشته ستارخان است. در نسخه های اولیه کتاب به گذشته ستارخان نگاهی واقع بینانه شده است. در روایات منتشر شده در پرچم مینوسد:[۵۲]
"کسانی در شگفت خواهند شد که من ستار خان قهرمان شیر دل آزادی را براهزنی می ستایم. ولی این اقراریست که خود او در گفتارهایش مینمود. اینان بآیین لوطیگری هر گناهیکه بکنند انکار نمینمایند و دروغ و دو رویی را بدترین گناه میشمارند."
اما در نسخه کتابی تاریخ مشروطۀ ایران کسروی اگر چه که او را لوطی توصیف می کند – واژه ای که هیچ ارزش خوب و یا بدی را نمیرساند—و اضافه می کند که اودر مقابل دولت ایستادگی کرده است . بطور کلی در نسخه کتابی تاریخ مشروطۀ ایران کسروی از هر نوع اشاره و نقل روایاتی که منابع مورد استفاده اش به ستارخان داشته که شخصیت وی را کمتر از یک جنگجوی کامل توصیف کرده باشند پرهیز میکند. در بلوای تبریز آمده است که گلوله های توپ مردان ستارخان به هدف نمی خورد.[۵۳] این واقعه توسط شجاع النظام که در همآن کتاب چاپ شده است هم تائید شده است.[۵۴] کسروی اما احتمالا معتقد بوده که خطای ستارخان در نشانه گیری برای تاریخ او چندان مناسب نیست. در مورد باقرخان روش کسروی متفاوت است. منبع اصلی کسروی در مورد آغاز درگیری های تبریز، کتاب بلوای تبریز، آشکارا تسلیم باقرخان را در برابر قشون حکومتی ، به فرماندهی رحیم خان و موافقت او ، با بر افراشتن پرچم سفید تسلیم آورده است:[۵۵] "در این روزها حاجی ابراهیم صراف و جناب حاجی محمد تاجرباشی روس و جمعی از معارفین اهل محلۀ خیابان رفته پیش جناب سالار [باقر خان] و او را به زدن بیدق سفید راضی نمودند. و وی نیز لابدا به تدلیس و حیل آقایان سوء، به زدن بیدق استبداد [اقدام و] به ملاحظۀ دیگر، اسلحٍۀ مجاهدین خیابان را گرفته تسلیم تاجرباشی کرده، و رحیم خان با دبدبۀ زیاد، وارد شهر گشته در باغ شمال دولتی منزل کرد."

جالب است که روایات منتشر شده در مجله پیمان با مطالب کتاب بلوای تبریز مطابقت دارد.[۵۶] اما در نسخه کتابی تاریخ مشروطیت اسم باقرخان از این داستان حذف شده است.[۵۷] فقط زمانی که مردان ستارخان قیام کردند و مردان باقرخان در ناحیه خیابان را برانگیختند، کسروی در تاریخ مشروطه ایران مینوسد:[۵۸]
"همچنین پیامی که ستار خان بباقر خان فرستاد بسیار بجا افتاد، و مجاهدین خیابان که از کرده خود پشیمان می بودند دو باره تفنگها را برداشته آماده جنگ و کوشش شدند."
با وجود اینکه در نسخه پیمان از کتاب آمده است که،[۵۹]
"باقر خان و مجاهدان خیابان که بدانسان خود را برحیمخان سپرده بودند چون پشیمان گردیده در میانه دو دل ایستاده از آن پیام ستار خان دو باره بهواداری مشروطه بر گشته یکدل و یکرو بجانبازی پرداختند و تفنگها را که نهان کرده بودند بیرون از آورده تلاش از سر گرفتند."
با همین روش کسروی از برخی نهاد ها هم حمایت میکند. یکی از آنها بانک ملی بود که مجلس تاسیس انرا بصورت الترناتیوی برای گرفتن وام از خارج و تامین اعتبار دولت پیشنهاد کرده بود. در اینجا نیز این واقعیت که این برنامه به دلیل رسوائی مالی مجلس بی نتیجه مانده و در واقع این پروژه کملا عقیم مانده شده ، در تاریخ مشروطیت قید نمی شود و موضوع به فراموشی سپرده میشود. همچنین کسروی تلاش میکند نقش شیعه گری در سیاست ایران را نیز کمرنگ جلوه دهد. او این کار را با حذف اصطلاحات شیعه از برخی اسناد--گاهی با گذاشتن نقطه چین و گاهی بدون هیچ علامتی--[۶۰] و گاهی نیز با اشاره کردن به مراسمی بدون اینکه مورد آن مراسم را باز گو کند اهمیت مذهبی انرا تقلل داده و یا نادیده میگرد.[۶۱] او همچنین از تأکید بر ذکر مطالبی که ارزش های شیعه مثل این باور که ظلمی که به مظلومین رفته به ظالم بر خواهد گشت را کاملا حذف یا مورد استهزا قرار میدهد.[۶۲] به عنوان مثال کسروی تقی زاده را به خاطر این جمله که "ملت مظلومیت خود را بعالم اثبات نمود"[۶۳] به سخره میگیرد و در همین جهت وقتی گزارش برخاستن یک مجاهد در خانه حاجی ملک التجار را میدهد،فقط به این جمله "ملت از توپ و تفنگ دولت ترس ندارد" اگتفا کرده و عبارت نهائبی "مظلومیت خود را اثبات نموده" را حذف مینماید.[۶۴]
خود سانسوری نیز بکرات اینجا و آنجا در نسخه کتابی تاریخ مشروطۀ ایران مشاهده میشود . با وجود اینکه در نسخه چاپ شده در پیمان آزادانه به سوابق جنسی محمد علی میرزا در زمان ولیعهدیش اشاره شده بود، این مطلب از نسخه کتابی تاریخ مشروطۀ ایران حذف میشود.[۶۵] همچنین ابیاتی که مضمون دنیوی دارند حذف شده است، مانند :[۶۶] «"عورت مرد و زن از ظلم نمودی مکشوفباش تا بر کنم از پای تو تنبان را."» در نسخه کتابی همچنین کسروی از هرگونه سخن گفتن در مورد شایعه های رایج در باره روابط نا مشروع ام الخاقان ( مادر محمد علی شاه، و شایعه اینکه او فرزند شاه سابق نبوده و بلکه حاصل یک رابطه نامشروع ام الخاتون با شخص دیگری بوده است ) پرهیز میکند.[۶۷] و هنگامی که سید محمد رضا و سلطان العلما، دو سردبیر روزنامه های مشروطه خواه صور اسرافیل و روح القدس ، به این مطلب اشاره میکنند او سخت بایشان خرده میگرد و میتازد.[۶۸]

شاید هم باین دلایل بود که وی رفته‌رفته بصورت یک منقد اکثر نشریه های مشروطه خواه ، به استثنای تعداد انگشت شماری، دذ مباید. مثلا در باره ندای وطن مجد الاسلام مینوسد "با همه آراستگی بیرون آن، پیداست که جز برای نان خوردن نوشته نمیشده." [۶۹] هرچند این نشریه اطلاعات با ارزش بسیاری منتشر ساخته است ،از جمله اطلاعات خوب و دقیقی که در مورد جایگاه اقلیت زرتشتی که در آن زمان نشر این چنین مطالبی کاملاً تازگی میداشته است. او همچنین در باره ادیب الممالک سر دبیر روزنامه مجلس که قبلاً از او قدردانی هم کرده مینویسد " تنها ویژگی او احاطه به کلمات بود."[۷۰]علاوه بر اننتقادات مشخصی که به نشریات و یا ناشران آن‌ها میداشت ، کسروی گاهی اوقات نیز بطور عام هم از روزنامه نگاران انتقاد میکند:[۷۱]"مثلاً میگوید : «روزنامه که برای بیدار کردن مردم و یاد دادن چیزهای نادانسته بایستی بود، هر کس در آن دانسته های کهن خود را برشته نوشتن میکشد. این یکی از فلسفه سخن میراند و میخواهد با دلیلهای فلسفی مشروطه را روشن گرداند. آن یکی از گفته های صوفیان دلیل میآورد و شعرهای مثنوی را مینویسد. آن دیگری از راه قرآن و حدیث در میآند و مشروطه را یک دستگاه اسلامی میگرداند.»ا
ا.
این در حالی است که منبع دیگر کسروی ، دکتر مهدی ملک زاده یکی از مورخان آن دوران ، نسبت به روزنامه نگاران کمی نرم تر بود:[۷۲]
"و نویسندگانی که در ایران بودند مقالات خود را بنام مستعار امضا کرده و برای جراید خارجه می فرستادند و یا افکار خود را بصورت شبنامه در آورده منتشر می ساختند یا انیکه افکار نوین و فمسفۀ ججدید را به لباس دین در آورده و نظریات خود را با اصول مذهب و اخادیث و آیات قرآن وفق داده و با هزار ترس و لرز و ملاحظه منتشر می کردند."
البته این نگرش کسروی هم در طول زمان اندک اندک تغییر کرده و در نسخ پایانی خود نگاه مثبت تری به روزنامه نگاران مشروطه خواه ابراز میدارد ، حتی در نسخه چاپ شده در پیمان بروشنی و صراحت مینویسد که"این روزنامه ها پاکدلانه جانفشانی میکردند و یکی از ابزارهای کار آزادیخواهان بودند."[۷۳]
اینگونه است که میبینیم که گاهی جهت گیری های شخصی کسروی هم مانع اجرای رسالت راستین او در تاریخ نویسی میشود.

[۱] Sir Cecil Spring-Rice to Sir Edward Grey, Great Britain: Correspondence respecting the Affairs of Persia, Cd. ۴۵۸۱, No. ۴۲, September ۱۳, ۱۹۰۷
[۲] تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۲۹.
[۳] رضا صفینیا، استقلال گمرکهای ایران، ص ص ۱۴۲-۱۴۴.
[۴] همآنجا، ص ص ۱۴۸-۱۵۱.
[۵] مثلا ص ۱۹۱ الا آخر.
[۶] تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۵۲.
[۷] تاریخ بیداری ایرانیان، ج۱، ص ۳۱۰.
[۸] همآنجا، ص ۳۱۱.
[۹] همآنجا، ص ۳۹۴، پای ورقی .
[۱۰] همآنجا، ص ۳۱۳-۳۱۴.
[۱۱] همآنجا، ص ۳۱۲.
[۱۲] دکتور مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب ایران، ص ص ۸۹۵-۸۹۶. در آنجا، نویسنده اصرار میکند که مجتهد این را تحت فشار گفت.
[۱۳] تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۱۵۳.
[۱۴] همآنجا، ص ۱۷۱، الا آخر.
[۱۵] کریم طاهرزاده بهزاد، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطۀ ایران، ص ص ۴۷۷-۴۷۹.
[۱۶] انجمن، ج ۱، ص ۷۰ (۱۳ ربیع ۱، ۱۳۲۵).
[۱۷] همآنحا.
[۱۸] همآنجا.
[۱۹] تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۳۹۵.
[۲۰] بفرمائید تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۴۹۲ را با انجمن، ج ۳، ش ۱۴ (۲۴ رماضن ۱۳۲۶).
[۲۱] مقایسه بفرمائد با تاریخ بیداری ایرانیان، ج ۱، ص ۴۹۹. تاریخ مشروطۀ ایران،ص ص ۶۶، ۳۶۷، و ۵۹۶.
[۲۲] تاریخ بیداری ایرانیان، ج ۱، ص ۲۱۲، پای ورقی ۲.
[۲۳] همآنجا، ص ص ۱۶۳-۱۶۸.
[۲۴]همآنجا، ص ص ۳۵۹-۳۶۰.
[۲۵] همآنجا، ص ۴۶۶.
[۲۶] مقایسه بفرمائید تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۷۳ را با تاریخ بیداری ایرانیان، ج ا، ص ۳۶۳، پای ورقی ۱ و ص ۳۶۴.
[۲۷] واقعات اتفاقیه در روزگار، ص ص ۵۰ و ۵۲، جا.ئی که یک نامۀ سری که به سید عبد الله بهبهانی نوشته است که او را مامور دربار برای بخشیدن رشوه به علمای معترض.
[۲۸] تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ص ص ۳۰۳-۳۰۴.
[۲۹] تاریخ بیداری ایرانیان، ج ا، ص ص ۱۲ و ۱۴.
[۳۰] همآنجا، ص ۱۵.
[۳۱] همآنجا، ص ۱۰۱.
[۳۲] همآنجا، ص ۴۹۵.
[۳۳] همآنجا، ص ۱۲.
[۳۴] همآنجا، ص ۴۹۵.
[۳۵] .۵۰۴-۵۰۵ همآنجا، ص ص
[۳۶] همآنجا، ص ۱۱.
[۳۷] همآنجا ص ۵.
[۳۸] تاریخ مشروطۀ ایران ص ۳۴.
[۳۹] همآنجا، ص۱۰۹.
[۴۰] تاریخ بیداری ایرانیان، ج ۱، ص ص ۵۰۹-۵۱۱
[۴۱] تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۱۰۷.
[۴۲] تاریخ مشروطۀ ایران، ص۲۰۰.
[۴۳] سردار افخم (همآنجا).
[۴۴] کسروی لغیده مینویسد "حسن".
[۴۵] تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۲۶.
[۴۶] تاریخ بیداری ایرانیان، ج ا ص ۴۷۱.
[۴۷] همآنجا.
[۴۸] مقیاسه بفرائید با تاریخ بیداری ایرانیان،ج ۱، ص ۴۷۱.
[۴۹] مقیاسه بفرمائید تاریخ مشروطۀ ایران، ص ص ۱۰۳-۱۰۴ را با تاریخ بیداری ایرانیان، ج ۱، ص ص ۴۸۸-۴۹۰.
[۵۰] تاریخ بیداری ایرانیان، ص ۴۹۹.
[۵۱] تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۹۰۱.
[۵۲] همآنجا، ص ص ۲۱۹-۲۲۰.
[۵۳] بلوای تبریز، ص ۴۶.
[۵۴] همآنجا، ص ۶۱.
[۵۵] همآنجا، ص ۳۰.
[۵۶] ج ۱، ص ۱۰۸.
[۵۷] تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۶۵۹.
[۵۸] همآنجا، ص ۶۹۶.
[۵۹] ج ۲، ص ۱۱۷-۱۱۸.
[۶۰] تاریخ مشروطۀ ایران، ص ص ۸۱، ۸۵.
[۶۱] همآنجا، ص ص ۷۱۸، ۷۵۶.
[۶۲] مقایسه بفرمائید تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۹۱ الا آخر را با تاریخ بیداری ایرانیان، ج ۱، ص ۳۸۶ الا آخر.
[۶۳] تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۵۸۹.
[۶۴] مقایسه بفرمائید تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۲۴۳ را با انجمن، ج ۱، ش ۷۰ (۱۷ ربیع ۱ ۱۳۲۵)..
[۶۵] مقایسه بفرمائید نسخۀ تاریخ که در پیمان چاپ شده، ج ۱، ص ص ۲۷، ۲۹ را با تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۱۴۹.
[۶۶] مقایسه بفرمائید تاریخ بیداری ایرانیان، ج ۱، ص ص ۴۷۰-۴۷۱ را با تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۲۶..
[۶۷] تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۳۴۱.
[۶۸] همآنجا، ص ص۴۸۲، ۵۷۲ و ۵۹۷.
[۶۹] همآنجا، ص ۲۷۴.
[۷۰] همآنجا.
[۷۱] همآنجا.
[۷۲] همآنجا، ص ۱۸۵.
[۷۳] نسخۀ پیمان، ج ۱، ص ۹۵

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.