یک مترو هفتاد صدم افراشت قامت سخنم
یک مترو هفتاد صدم از شعر این خانه منم
یک مترو هفتاد صدم پاکیزگی ساده دلی
جان دلارای غزل، جسم شکیبای زنم
زشت است اگر سیرت من خود را در او می نگری
هیها که سنگم نزنی! آیینه ام می شکنم
از جای برخیزم اگر پر سایه ام بید بنم
بر خاک بنشینم اگر فرش ظریفم چمنم
یک مغزو صد بیم عسس فکر است در چارقدم
یک قلب و صد شور هوس شعر است در پیرهنم
بر ریشه ام تیشه مزن! حیف است افتادن من
در خشسکاران شما سبزم بلوطم کهنم
ای جملگی دشمن من! جز حق چه گفتم به سخن؟
پاداش دشنام شما آهی به نفرین نزنم
انگار من زادمتان کژتاب و بدخوی و رمان
دست از شما گر بکشم مهر از شما بر نکنم
انگار من زادمتان: ماری که نیشم بزند
من جز مدارا چه کنم با پاره جان و تنم؟
هفتاد سال این گله جا ماندم که از کف نرود
یک متر و هفتاد صدم: گورم به خاک وطنم
مرحوم « سیمین بهبهانی »