رضا براهنی (زاده ۱۳۱۴ در تبریز) نویسنده، شاعر و منتقد ادبی چپگرای ایرانی است. او عضو کانون نویسندگان ایران و رئیس سابق انجمن قلم کانادا است.[۱] آثار او به زبانهای مختلف از جمله انگلیسی، سوئدی و فرانسوی ترجمه شدهاست.
رضا براهنی در ۲۱ آذر ۱۳۱۴ خورشیدی در تبریز به دنیا آمد. خانوادهاش زندگی فقیرانهای داشتند و وی در ضمن آموزشهای دبستانی و دبیرستانی به ناگزیر کار میکرد. در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت، سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکتری در رشته خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد.
وی هم چنین تا زمان حضور در ایران او چند دوره کارگاه نقد، شعر و قصه نویسی برگزار کرد که از مشهورترین شاگردان او در آن کارگاهها میتوان به شیوا ارسطویی، هوشیار انصاری فر، شمس آقاجانی، روزبه حسینی، عباس حبیبی بدرآبادی، مهسا محبعلی، سید علیرضا میرعلینقی، فرخنده حاجی زاده، ناهید توسلی، ایرنا محیالدینبناب، رؤیا تفتی،رزا جمالی، احمد نادعلی، رضا شمسی، علی ربیعی وزیری، پیمان سلطانی و... اشاره کرد که باعث شکل گیری یک جریان در دهه هفتاد شمسی شدند.
در سال ۱۳۵۱ خورشیدی به آمریکا رفت و شروع به تدریس کرد. در سال ۱۳۵۳ خورشیدی، بار دیگر به آمریکا رفت در سال ۱۳۵۶ جایزه بهترین روزنامه نگار حقوق انسانی را گرفت.[۲]
او که از نویسندگان چپگرا بود، در مقالهای برای حمایت از انقلاب در روزنامه اطلاعاتنوشت:
رضا براهنی در مصاحبه با شماره هفده ماهنامه تجربه (آذر نود یک)، خود را پانترک یا پان ایرانیست ندانسته و هر دوی آنها را مهمل دانست.[۳]
در ادامه در پاسخ به سؤال علیرضا غلامی دربارهٔ اینکه برخی او را قایل به تجزیه ایران میدانند، گفت:
من از این غلطها نمیکنم. اگر کسی بخواهد به ایران حمله کند، من چون سربازی هم رفتهام، اولین کسی خواهم بود که به آنجا میآیم و تفنگ دست میگیرم و از مرزهای ایران دفاع میکنم. میدانید اشخاصی که سر زبانها هستند این نوع مشکلها را با جامعه خودشان دارند. هر کسی میخواهد سوراخ دعایی پیدا کند و از آنجا آدم را دراز کند. من بیش از هر کس دیگری دربارهٔ مسایل مربوط به حقوق بشر صحبت کردهام و در نتیجه همه نوع پانیسمی از طرف من مردود است. از طرف دیگر رقبای ادبی من اشخاصی هستند که نمیتوانند از طریق مسایل ادبی با من برخورد کنند و به محض اینکه من میگویم فلانی قصهٔ کوتاهش خوب بود یا بد بود میگویند براهنی پانترکیست است. من معتقدم هوشنگ گلشیری استعداد درخشانی در قصهٔ کوتاه داشت و «شازده احتجاب» او یکی از درخشانترین قصههای ادبی است. اما او به طور کلی از دیدگاه رئالیستی به من نگاه نمیکرد و نمیتوانست بفهمد که من غرب را خیلی خوب خواندهام و از آن دیدگاهها خیلی خوب اطلاع دارم و وقتی حرف میزنم با درجهٔ اشراف حرف میزنم نه با درجهٔ او که با تفنن حرف میزد. این که زنهای فارس در رمان «رازهای سرزمین من» همه مشکل اخلاقی دارند و ترکها همه پاک و منزه، اشتباه محض است. اصلاً در «رازهای سرزمین من» حتی برعکس این دیده میشود، چون اغلب زنها و مردها در آنجا ترک هستند.[۴]
رضا براهنی در پاسخ به این سؤال که تا چه اندازه بر داستاننویسی معاصر تأثیر گذاشته است، گفت:[۵]
من داور چنین سؤالی نمیتوانم باشم. اولن من همهٔ داستانهایی را که نوشته شده، نخواندهام، به ویژه به سبب دوری از کشور، و ثانیاً هیچ نویسندهای نباید به پرسشی از این دست پاسخ بگوید. جواب مثبت حمل بر غرور توأم با حماقت خواهد بود، و جواب منفی حماقت توأم با تواضع. من میگویم: «من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم - لطفها میکنیای خاک دَرَت تاج سرم»
من نمیتوانم قاضی صالح این نوع مطلب باشم. این قضیه را باید از کسانی که عضو دائمی کارگاه [قصه نویسی] بودهاند، بپرسید. بهعلاوه من همهٔ رمانهایی را که پس از خروج من از ایران چاپ شدهاند، نخواندهام. علاوه بر این گاهی کاری که من در کارگاه کردهام، با کارهایی که خودم نوشتهام و تأثیر یا بیتاثیری آنها اشتباه میشود.
خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟ نخستین بار در سال ۱۳۷۴ به چاپ رسید. این کتاب دربرگیرندهٔ دو بخش است. بخش نخست، خطاب به پروانهها، از صفحهٔ ۷ تا صفحهٔ ۱۲۰ شامل شعرهای رضا براهنی است و بخش دوم، چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟، یعنی از صفحهٔ ۱۲۰ به بعد، همانطور که در کتاب اشاره شدهاست، بحثی در شاعری است.[۶] رضا براهنی با این مجموعه شعر جریان شعر پست مدرن ایران را آغاز کرد[۷] و تحولی را در شعر دههٔ هفتاد ایران ایجاد نمود.[۸]
رضا براهنی «خطاب به پروانهها» را، که گزینهای است از شعرهای ۶۹ تا اوایل ۷۳ ی او، مهمترین مجموعه شعر خود میداند. حرکت از شعر تک وزنی به سوی اوزان مرکب و ترکیبی و شعر چند صدایی، رهایی تدریجی از استبداد نحوی زبان و حرکت به سوی آفریدن همه ارکان زبان در یک شعر - با نتی که نه عروض کلاسیک و نیمایی، بلکه ذهن خواننده باید برای شعر پیدا کند، آزاد کردن شعر از قید تصویر، مفهوم، احساس و وزن خارج از ساختار شعر و ارجاع ناپذیر کردن شعر به اجزای بیرون از شعر، به صورتی که شعر موضوع اصلی خود، یعنی زبان و زبانیت خود را، به رخ بکشد، از ویژگیهای اساسی تعداد زیادی از شعرهای این کتاب است.[۹]
در مقاله نظری ضمیمه کتاب، «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم»، براهنی ضمن برشمردن تضادهای حاکم بر نظریهپردازی نیما یوشیج و احمد شاملو و شعرهای اینان، در برابر نظریه و شعرهای آنان و آرای شاعران دیگر و شعرهایشان، نظریهٔ جدیدی را مطرح میکند که به زعم او، شعر فارسی با تکیه بر آن، میتواند خود را از بنبست شعر کهن وشعر نیمایی و شعر سپید نجات دهد. شاید این نظریه بحث انگیزترین حرف براهنی در شعر فارسی باشد.[۱۰]